چه تفاوت ....؟!

 


گاه به بیداری ام مشکوکم
و گاه خواب هایم مشکوک به بیداری
وقتی حادثه ای ....
                  حرفی ــ کلامی 
                              نوازشی ــ مهری
                                          آغوشی ـــ نجوایی

بیداری ام را رنگ نمی دهد
                             چه تفاوت ؟!

که بیدارم 
زنده ام 
و گاه نفسی ، شاید
و گاه مرگی بی صدا 
در ژرفای احساس


چه تفاوت ؟!
که امروز آسمان آفتابی و زلال است
و یا دلگیر و مغموم ...

وقتی تمام پنجره ها
غربت ماتمت را فریاد می زنند
و دلت پشت میله های طاقت
جز سکوت اندوه ، هیچ ندارد که بگوید ....
چه تفاوت که پرنده مردنیست یا پرواز ...؟!


وقتی دیگر جنبانک عشقی
گوش تا گوش دلت را نمی لرزاند
چه تفاوت که خاطره ها زنده اند یا مرده ..؟!


وقتی برای همیشه کوچ می کنی
و دلت را در آخرین بن بست احساس
نا خواسته یا خواسته، جا می گذاری
چه تفاوت...
که جای پایی باشد یا نه ...؟!

چه تفاوت ...
که زخم ها مرهم یافته اند یا نه ...؟!
وقتی قاب ها خالی از خاطره ها
ذهن ها عاری از یاد ها

چه تفاوت ....
مشکوک به بیداری یا خواب ...؟!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

فصل مشترک

 

 

چشمانت آبستن رفتن

           
           دلم تمنای ماندن

           
                  
فـصـل مـشـتـرک ما

                     
                            
چه زود تهی ماند !

 

 

 

 

 

 

 

برای نیمی از وجودم  ....



وقتی به وسعت شانه هایت مرا در آغوش می فشاری
پیچک وار به دور خلسه پدرانه ات می پیچم
و چشمان زلال و بی ریای تو را
چون ستاره ای بر ظلمت یاخته هایم می چینم

می دانی پدر .... ؟!
کاش تمام دنیای تو نمی بودم
کاش همان رز قرمزی که کاشتی می ماندم
مهربانی تو را پاسخی برای جبران نیست
می دانم ....
قلب من در تلاطم زمان غبار آلود شده است
زبانم برای "دوستت دارم" گفتن، کمی گنگ شده است
نمیدانم غرور است ؟ شرم است ؟ و یا.... ؟

اما بدان ....
هنوز دستانم تشنه است
برای اسارت میان
زنجیر انگشتانت
هنوز لالایی تو در شبان بی ستاره زندگیم
مرا به قصر شادی ها می برد
و نوازش های پر مهرت
سوار بر اسب بالدار احساس
میان رکود و بلوغ های ذهن خسته ام
به اوج بی وزنی ام
می رساند

هنوز نگاه خسته از جبر روزگارت
ریشه های دلم را چنگ می زند


هنوز جاده ها را می سپارم
وقتی میان تاریک و روشن صبح
میان لغزنده یخ ها و شلاق آفتاب ها
به آغوششان رهسپار می شوی ،
تو را از من نگیرند .

که بی تو پُر می شود تمام زندگیم
از خلأیی بی پایان
بی تو شکوفه های سیب، مشامی نمی نوازد
و باران های فروردین، جز شلاق بی رحمانه ای نیست
بی تو اردیبهشت می میرد
ترانه ها، هجا هجا می پوسند
و طنینی جایگزین صدایت نمی شود

پدر بهاری من ....
بهار تمام لحظه هایم
من اگر هنوز "مرمرت" مانده ام
ریشه هایم از توست
تار و پودم، اشک ها و لبخند های معصوم توست
من اگر نباشم، هر چند سخت
تو را گلی دیگر است
تو اگر نباشی ....

            مرا کجا پدری دیگر است ؟!