دلنوشته ای بی ویرایش
شیر کاکائو ... می خورم
و طعم گس عشقت را مزه - مزه می کنم
چقدر برایم شعر خواندی ... !
چقدر بغض کردی و " نمی شود عزیزم " سر دادی ...!
مــن ...!
من که توقعی نداشتم
جز بی بهانه دوست داشتنت
گاهی، چقدر زود دیر می شود
برای تلاش ... ساختن ... به دست آوردن !
کمی، حسادت می کنم
به عشق مبهم و محالی
که در نزدیکی تو ...
درهمان، حصارهای " باید " و " نباید " تو
آرام ، جان گرفت !
و اراده ای که به فرجام رساندش ...!
مــن ...!
باز هم توقعی ندارم
جز بی بهانه دوست داشتنت !
حصار و محدوده و دین و نشان را
زیر خاکی سرد (برای همیشه) دفن کن !
آنچه باید بفهمم .....
فهــمــیــدم ...!
عزیز روز های خوش عاشقی ...!

پ.ن : شیر کاکائو دوست نداشت و همیشه سهم مرا هم می خورد.... همین است دیگر چیزی را که عاشقش هستی تا بیایی به خودت بجنبی و مزه مزه اش کنی از دست رفته است !





