آغوش رنج ها

 

 

 

به زلمای صبور ....!


 

وه !‌ که یک اهـل دل نمی یابم
که به او شرح حال خود گویم
محرمی کو که ،‌ یک نفس ، با او
قصه ی پر ملال خود گویم ؟
هر چه سوی گذشته می نگرم
جز غم و رنج حاصلم نبود
چون به آی
نده چشم می دوزم
جز سیاهی مقابلم نبود
غمگساران محبتی !‌ که دگر
غم ز تن طــ
اقت و تــــوانم برد
طاقت و تاب و صبر و آرامش
همگی هیچ نیــ
مه جــانم برد
گاه گویم که : سر به کوه نهم
سیل آسا خروش بردارم
رشده ی عمر و زندگی ببرم
بار محنت ز دوش بردارم
کودکانم میان خاطره ها
پیش آ
یند و در برم گیرند
دست القت به گردنم بندند
بوسه ی مهر از سرم گیرند
پسرانم شکسته دل ،‌پرسند
کیست آخر ، پس از تو ، مادر ما ؟
که ز پستان مهر ، شیر نهد
بر لب شیرخوار خواهر ما ؟
کودکان عزیز و دلبندم
زندگانی مراست 
بار گران
لیک با منــ
تــش به دوش کشم
که نیفتد به شانــ
ه ی دگران ...!

 

                                   " سیمین بهبهانی "

 


 

 

 


 

پ.ن ۱ : زلــما ، همیشه شعارش : " انسانم ... خوشبختم ... هیچ شکایتی ندارم " است .

یک زن صبور شرقی که ساده دلیش معرف اوست و شانه هایش همیشه بار دار رنج های نا گفته بوده است .

 

پ.ن ۲ : هر که در این بزم مقرب تر است ....... جام بلا بیشترش می دهند !!!

 

 

 

 

 

گمشده ...!

 

 


 

انگشتانم را


      تا ته ذهنت فرو می برم


             هـِـی ... !


       کـجایـم انـداخـتی ...؟!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

برای تو ....!

 

 

 

از غــرب که طلوع می کنی

پـرگار نگاهم

تــو  را دور می زند ...

در خطوط مبهم دستانم

به بن بست که می رسم،

شعاع چشمانت

تمام ذهنم را می بلعد

و مــن ...

چه بی بـهـانــه، دور می شوم !

از ابتدای خودم

و بند بند وجودی

که از تــو تکثیر می شود ...

چقدر شبیه تــو می شوم

وقتی که آرام ...

لم می دهم بر قاعده قلبت

و نفس های تـب آلودم

بخار می شود

پشت شیشه چشمانت

چاره ای نیست ...

انــگار، هـنـوز آویـزان نجابتی

و مـــن ...

......

شیار های ذهنم یخ زده است

برایـم، چــای داغ می آوری ؟!!

 

 

 

 

 پ.ن : باز هم تکرار :

از درج نظرات تبلیغاتی، مذهبی و نقاشی های کودکان .... معذورم !

 

 

 

 

 

 
تقدیم به جناب
عبد القادر بلوچ

 

 

 

 

کسانی که نصفه نیمه زندگی کرده اند، باید بارها و بارها به کالبد زمینی شان پرتاب شوند، آنها باید از صافی رنج بیشتری گذر داده شوند، زیرا تنها رنج، نا خالصی ها را تصفیه می کند اما رنج نا آگاهانه ثمری ندارد. فقط وقتی انسان آگاهانه به ساحت رنج، گام می گذارد، پاکیزه از آن بیرون می آید.
زندگی مالامال از رنج و شادمانی است. تو باید آگاهانه از جام های رنج و شادکامی زندگی بنوشی. هر اندازه عمیق تر به ژرفای رنج ها و شادی هایت فرو بروی، شگفت زده تر خواهی شد، زیرا آنها را دو روی یک سکه خواهی دید. آنگاه که این حقیقت را بدانی، سکه از دستت می افتد، دیگر به خوشبختی های کوچک خود چنگ نمی زنی زیرا می دانی که چیزی جز رنج را چنگ نزده ای. از رنج هایت نیز هراسناک نمی گریزی زیرا که می دانی روی دیگر سکه شادمانی های توست.
ولع سیری ناپذیرت به خوشبختی، به همراه ترست از رنج ها، همه با هم فرو خواهند ریخت.
آنگاه تو آزادی و این پرنده ی آزاد، میل بازگشت به قفس را ندارد !

 

 

                                                                      اوشو  ( عارف معاصر هندی )

 

 

 

 

 

پ.ن : از درج نظرات توهین آمیز به هر فرد ... قوم ... و ملیتی واقعاً معذورم ...!

امیدوارم فرهنگ تبادل نظر و انتقاد کردن بدون اهانت و گزافه گویی، هرچه سريعتر بين ما ايرانيان رواج پيدا كند.